11
08
2008
این روز ها همه جا سخن از انحصار طلبی بلاگفا است٬ انحصار طلبی و شاید دیکتاتوری که حالا دیگر صدای وبلاگستان را هم درآورده این انحصار طلبی درحالی رخ میدهد که بزرگترین سرویسهای وبلاگ برای تمام سوراخ سمبه های وبلاگ کاربران خود امکان گرفتن خروجی از اطلاعات قرار داده اند. آن وقت سرویس وطنی ما هم با خیالی آسوده و ضمیری ناخودآگاه و در حالی که نه تنها خودش امکان گرفتن خروجی از اطلاعات را برای کاربرانش فراهم نکرده بلکه وقتی عده ای هم یک سیستم گرفتن خروجی از اطلاعات برای کاربرانش را فراهم میکنند خونش به جوش میآید و فریاد وا مصیبتا سر میدهد البته این در حالی است که آقای مدیر هم٬ خودش را حرفهای تصور میکند (!!).
در گیر و دار این جنجال جناب مدیر جوابیه ای جالب برای منتقدان صادر کرده اند که جالبتر از آن بخش نظرات این مطلب است که پر از دل و قلوه شده که آن وسط در حال رد و بدل شدن است مثلا کاربری در جایی کلی تعریف و تمجید کرده و حسابی حق را به جناب مدیر داده و زیرش هم خیلی کوچولو نوشته:
«آقای شیرازی ما چه گناهی کردیم که وبلاگ ما رو مسدود کردید خواهش میکنم ما رو از این التهاب رهایی دهید توی ماه شعبان ماه جشن و شادی غصه خوردن هم شده عیدی شما به من»
البته این جوابیهی جالب هم بی جواب نمانده و اولین جوابیه را هم جناب مزیدی در پاسخ به این مطلب صادر کرده اند.
12
05
2008
امروز بر خلاف همیشه تصمیم گرفتم تا یه مطلب ورزشی و فوتبالی داشته باشم همون طور که احتمالا فوتبال دوستان وبلاگستان در جریان باشند این هفتههای آخر لیگ برتر با اتفاقاتی که افتاده خیلی هیجان انگیز شده و رقابت بر سر قهرمانی این لیگ هم واقعا نفس گیر شده و همه فوتبال دوستان ایرانی منتظرند تا آخر ببینند جام قهرمانی این لیگ به کدام تیم میرسه اما با اتفاقاتی که برای تیم ها افتاده من تصمیم گرفتم یک نظرسنجی فوتبالی برای اهالی وبلاگستان فارسی راه بندازم. سوال نظر سنجی اینه: دوست دارید کدام تیم قهرمان لیگ برتر شود؟ در این سوال روی دوست دارید تاکید دارم چرا که نمیخواهم بگم مثلا به نظر شما حق قهرمانی با کدوم تیم و فقط میخواهم بدونم که وبلاگستانی ها دوست دارند جام قهرمانی به کدام تیم برسه حالا به هر دلیلی که برای خودشون محفوظه.
نکته: برای شرکت در نظرسنجی به ادامه مطلب بروید!
ادامهی مطلب »
24
02
2008
دیروز همینجوری داشتم برای خودم فکر میکردم که مثلا فردایی که سن بالا شدیم این روزهای تلخ و شیرین یادمون هست یا نه؟ احتمال قوی نه مگر این که یه سری مستندات داشته باشم یا همون خاطرات که روی کاغذ آورده باشیم ولی آیا حسش هست بشینی مثل این …. (هر چی خواستید بزارید) خاطره بنویسی و دفترچه خاطرات برای خودت درست کنی؟ نه بابا عمرا تو کتم نمیره تازه اگرم بره شاید یه چیزایی بنویسی که نخوام کسی بدونه؟! بعد دفتررو یکی یواشکی بخونه چی؟ :دی ولی دلم میخواست حتما یه چیزایی از زندگی روز مره ام رو بنویسم تا شاید پس فردا که گنده شدم و گذشتم و یادم رفت با نگاه کردن به اینا بفهمم چی بودم و کجا بودم؟ و یاد خاطرات خوب بد گذشته کنم تا شاید در مواقع ضروری مقادیری آروم بشم و کلا داشتن خاطرات چیزه خوبیه.
پس تصمیم گرفتم برای خودم یه دفترچه خاطرات الکترونیکی راه بندازم :دی که دیگه مشکل رو کاغذ نوشتن و دفترچه خاطرات و این چیزها رو نداشته باشم پس اومدم یه وردپرس به صورت لوکال روی کامپیوتر نصب کردم و پست اول رو زدم چه حس غریب و عجیب و باحالی بود. گفتم اینجا هم بگم شاید دوستان دیگری هم دلشون بخواد از این کارها بکنند ;)
12
02
2008
درس و مغش: بالاخره امتحان های ما هم تموم شد و وقت ما هم دوباره آزاد شد اما توی این مدت امتحان ها اتفاقات زیادی افتاد اول که امتحان هامون افتاد عقب بعدش هم ۳ تا امتحان آخر هم به ترتیب ۲ تاش تو یک روز و بعدیش هم روز بعدش بود از امتحان ها هم براتون بگم که دوستداران علم و ادب و دانش تقلب رو امون نداده بودند و روش های تقلبی رو که قرار بود سال ۲۰۱۰ منتشر بشه رو در این امتحانات رو کرده بودند و حسابی به خودشون حال داده بودند و ما هم که فکر میکردیم آخر تقلبیم تازه فهمیدیم که خیلی غاغیم. از سوالات سنگین و جواب هاش هم براتون بگم که سر امتحان درس سنگین مبانی اینترنت که در گذشته هم راجع بهش صحبت کردم سوال”چگونه گوگل را فارسی کنیم؟” اومد که واقعا سنگین و مفهومی بود و من که نتونستم بهش جواب بدم. سر درس کارگاه مبانی الکترونیک هم استاد گرامی حال داده بود و سوال ها رو به همراه جواب داده بود وقتی من هم تصمیم گرفتم یه حالی به استاد گرامی بدم و یه نگاهی به این سوال ها بندازم به سوالی به همراه جوابش برخوردم که مخم هنگ کرد. سوال: امتیاز تولید و انتقال جریان متناوب را نسبت به جریان دائم شرح دهید؟ جواب: تولید جریان متناوب آسانتر است.
دانشگاه الکترونیک: از اونجایی که احتمالا متوجه شدید دانشگاه ما یکی از پیشرفته ترین دانشگاههای حومهی خودش هست و یکی از ویژگیهای یک دانشگاه پیشرفته دارا بودن پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی هست که دانشگاه ما هم از این قضیه مستسنا نیست و شما در نگاه اول متوجه میشید که این سایت یک سایت معمولی نیست و بسیار پویا است. البته دانشگاه ما گوی سبقت رو از رقبایش ربوده و به تازگی سیستم انتخاب واحد اینترنتی هم راه اندازی کرده که بسیار سبک و زیبا و با برنامه نویسی بسیار قوی هست و این دانشگاه پیشرفته و به روز فقط یک وبلاگ اطلاع رسانی کم داره که به همراه تعدادی از دوستان تصمیم گرفتیم که این وبلاگ رو راه اندازی کنیم و دوستان هم دانشگاهی ما هم میتونند در این وبلاگ نویسنده باشند تا …
5
01
2008
این روزها دارم روزهای پایانی ترم رو میگذرونم و خودم رو برای امتحانات و ترم بعدی آماده میکنم و مطابق معمول این روز ها اساتید گرام (بعضی هاشون) پروژه و تحقیق و از این جور چیزها میدن. یکی از اون درس هایی که استادمون پروژه داده بود درس برنامه سازی پیشرفته ۱ هست که در این کلاس زبان پاسکال آموزش داده میشه (!). پروژه اش برام کاری نداشت ۲ تا ۲-۳ ساعت تمومش کردم ولی استاد یک گزارش هم برای پروژه خواسته بود که اون رو هم نشستم نوشتم ولی وقتی به آخرای صفحه گزارش رسیدم یه دفعه یه جوری شدم یه حالت غصه و غم اومد سراغم بعد یه تیتر نوشتم با عنوان حرف دل که این قسمت رو عینا براتون کپی میکنم.
درست است که پاسکال برای آموزش پایه برنامه نویسی میتواند زبان خوبی باشد. اما چرا ما باید درسی را که قبلا در هنرستان به عنوان نوعی مبانی برنامه نویسی پشت سر گذاشته ایم در دانشگاه با عنوان برنامه سازی پیشرفته ۱ پشت سر بگذاریم؟ و چرا باید Visual Basic .Net 2005 را با عنوان مبانی برنامه نویسی بخوانیم؟ و پاسکال را با عنوان برنامه سازی پیشرفته؟ چرا در حالی که هر روز دنیا در حال پیشرفت است و زبان هایی همچون php , python , Ruby on rails و تکنولوژی مانند ajax وجود دارد در دانشگاه های ما pascal تدریس میشود آن هم با عنوان برنامه نویسی پیشرفته؟
پاراگراف بالا ته دلم مونده بود نمیدونم چرا برای استاد بنده خدا نوشتم؟ آخه اون که کاری از دستش بر نمیاد ولی در هر صورت باید میریختم بیرون دیگه.
19
12
2007
سر کلاس نشستی٬ منتظر استادی تا بیاد درس و شروع کنه و کلی هم بخندی چون استادش از اون استاد باحالاست؛ که یه دفعه استاد وارد کلاس میشه و تو هم نیشت باز میشه ولی ناگهان متوجه یه تغییری تو بدنهی استاد میشی٬ یه سری برگه که خیلی هم شبیه اوراق امتحانی تو دست استاده. وای! نکنه میخواهد امتحان بگیره؟؟!! ناگهان یکی از در کلاس میاد تو با یه کیسه ساندیس (:دی) حالا نیش همه باز میشه که یعنی امروز ساندیس رو افتادیم تو همین گیرودار استاد میگه امتحان نیم ترم (:o) داریم و اوراق امتحانی تقسیم میشه٬ هیچکی حرفی برای گفتن نداره! حالا برگه سوال و گرفتی داری به این فکر میکنی که تا حالا حتی اسم این سوال ها هم به گوشت نخورده و داری سوال بعدی رو میخونی که میبینی آخرش با یه لحن خاصی نوشته “ذکر چهار مورد کافیست” ….
21
11
2007
تمامی ما وبلاگ نویسان روز گاری کودک بودیم و هر کدوم هم به نحوی برای خودمون کودکی کردیم ولی الان به خیال خودمون برای خودمون کسی شدیم و سری تو سرا در آوردیم و وقتی میخواهیم تو خیابون های وبلاگستان راه بریم سینه سپر میکنیم و … ولی این رو همیشه یادمون باشه که روزگاری هم ما کودک بودیم و کودکی کردیم (تیریپ فیلسوف بازی). حالا به نظر شما تصویر زیر کودکی کدام یک از وبلاگنویسان میتونه باشه؟
3
11
2007
در اینجا مطلبی راجع به برنامهی نو پای مثلث با اجرای رضا رشیدپور نوشتم و از ویژگیهای این برنامه جدید گفتم.(برای این که ادامه این مطلب را متوجه شوید بهتر است این مطلب را یکبار بخوانید) ولی از آن روز به بعد هرچه به انتظار این برنامه زیبا نشستم تا بار دیگر نظاره گر و شرکت کننده این برنامه باشم چیزی جز ردپا ندیدم (با اجرای بهمن هاشمی) اما همین ردپا من را به جایی کشاند که دانستم دیگر مثلث را نخواهم دید. مثلث شب اولش را با مهمانی آغاز کرد که ای کاش شب آخر این کار را میکرد. سردار رادان که تا به حال پا در هر برنامهی جوانی گذاشته ریشهی آن را خشکانده است. رادان همان بلایی را بر سر رشیدپور و مثلثش آورد که بر سر حسنی و کولهپشتی اش آورد.
اگر میخواهید اولین و آخرین قسمت این برنامه را ببینید به اینجا بروید. ماجرای رشیدپور و رادان از این قرار بود که رشیدپور راجع به طرح امنیت اجتماعی سوالش را پرسید و ۱۲۰ ثانیه رادان نیز به پایان رسید اما نظر و آرای بینندگان برای رادان ۵۰ – ۵۰ بود و از قرار این نظرسنجی به مزاج رادان خوش نیامد و اینجا بود که پرونده مثلث نیز بسته شد.
انقدر اعصابم خراب است که نایی برای نوشتن ندارم حتی نمیتوانم در نوشتهام فریاد بزنم و فقط تمام حرفهایم در ذهنم مرور میشود. ولی این همان رادانی است که میگفتنند ارازل کردستان وقتی نام او را میشنیدند مو بر تنشان سیخ میشد؟ از قرار وقتی رادان نام حسنی و رشیدپور را میشنود مو بر تنش سیخ میشود!
2
11
2007
روزگاری بود که توی این وبلاگستان برای خودمون رو در و دیوار مطلب مینوشتیم و یه پا کاربر زرد بودیم برای خودمون و حسابی هم ذوق مرگ میشدیم وقتی ۲ تا نظر برامون میومد که مثلا آقا از این لینک باکس ما دیدن کنید (چقدر بدم میاد از این لینک باکسها) تویه اون زمان بود که پسرخاله عزیز هم به جمع باقالیها پیوست و یک وبلاگ از نوع زرد ساخت و با هم از در و دیوار مطلب کپیپیست میکردیم البته مثل این خزها نبودیم که ور میداشتن وبلاگ طرف رو کپی میکردن تو وبلاگشون که مثلا یه مطلب بدن خلاصه روزگاری داشتیم تا این که علی آقا (پسر خالم) تصمیم گرفت یه وبلاگ درست حسابی داشته باشه و از عالم جک و جوادها بزنه بیرون و از اون جایی هم که به سیاوش قمیشی خیلی علاقه داشت یه وبلاگ تو میهن بلاگ ساخت به نام onlysiavash و خداییش هم مطالب خوبی توش میزاشت البته راجع به موزیک و بیشتر هم راجع سیاوش ولی دیگه مطالبش زرد و کپیپیستی نبود و از خودش مطلب مینوشت و انصافا هم مطالب خوبی مینوشت و وبلاگش هم بازدید کننده های خوبی پیدا کرده بود. راستش رو بخواهید اون زمان یه کمی هم بهش حسودیم میکردم که همچین بازدید کنندههایی داره. تا این که من هم تصمیم گرفتم آخرین وبلاگ عمرم (پیسی دیزاین) رو راه بندازم .
اما به علت مشغله زیاد کاری این خالهپسر که خیلی هم مخلصشم دیگه کمتر میتونست بیاد اینترنت و این آنلی سیاوش هم یواش یواش داشت خدابیامر میشد که من با خودم گفتم حیفه که آنلی سیاوش همینجا تموم بشه و به هر جون کندنی بود علی رو میکشوندم اینترنت و یواش یواش هم رازیش کردم که وبلاگ نویسی رو دوباره شروع کنه که بالاخره این تلاشهای من بی نتیجه نموند و علی آقا منت گذاشتن رو سر ما و دوباره تصمیم گرفتن بنویسن و یه مطلب هم دادند البته این دفعه با وردپرس شروع کردند و ایشون هم وردپرسی شدند. البته تو این مطلب جدیدی که داده یه حالی به ما داده و برای معرفی از الفاظی همچون اوسطوره و قشنگِ بزرگ پا نام برده و احتمالا میخواهد دهن منو باز کنه فقط در همین حد بهش بگم وبلاگنویسی برنامه کودک نیست که میخواهی هممون رو به خدای بزرگ بسپاری تا مطلب جدیدت.
پی نوشت: از این به بعد سعی میکنم مطالب با محوریت موزیک رو در آنلی سیاوش منتشر کنم.
31
10
2007
آقا من به کی بگم آخه اعصاب ندارم تو صف نونوایی وایسم؟ وقتی میری نونوایی شاهد یک صف طویل در قسمت آقایان هستی و یک صف یه دونهای ها و یه صف خانمها ٬ اگر بیشتر از یهدونه میخواهی که باید تو اون صف طویل وایسی و بسوزی و بسازی و لام تا کام هم حق نداری حرف بزنی. دو ساعت تو اون صف وایمیستی بعد یه دفعه یه خانوم محترم هلک هلک پا میشه میاد خیلی ریلکس ۱۰ تا نون میگیره میره انگار نه انگار یه نفر هم اینجا هست که ۲ ساعت وایساده برای ۵ تا نون٬ آخه بابا این چه سیستمیه؟ بعد سر حقوق اجتماعی که میشه “آقایان با خانمها برابرند” ولی سر صف نونوایی ؟؟!!
Comments